داستان نماز(گوهرشاد)
صفحه 1 از 1
داستان نماز(گوهرشاد)
[ندعوك للتسجيل في المنتدى أو التعريف بنفسك لمعاينة هذا الرابط]
جوان عاشق و گوهرشاد
كنار مرقد مطهر حضرت ثامن الائمه ، نيازمند به مسجدى آبرومند ، جهت عبادت زائران و طاعت مطيعان ، و تدريس مدرسان بود .
قرعه اين فال الهى به نمام خانمى ديندار و آگاهى دلسوز ، موسوم به گوهرشاد خانم همسر شاهرخ ميرزا افتاد .
او تمام خانه ها و زمين هاى اطراف را جهت ساختن مسجد خريد ، تنها يك پيرزن حاضر نشد محل مسكونى خود را بفروشد در حاليكه منزل او وسط مسجد مى افتاد ، گوهرشاد خانم از خريد آن منصرف شد ، زيرا نمى خواست در ساخته شدن مسجد به احدى كمترين ظلمى شود .
پس از ساخته شدن مسجد ، آن پيرزن هم خانه خود را بعنوان محل عبادت وقف كرد و ساليان دراز در وسط مسجد گوهرشاد به نام مسجد پيرزن تجلى داست .
از طرفى دستور داد ، در آوردن مصالح ساختمانى ، كسى حق ندارد حيوان باركشى را تند براند ، يا با تازيانه و چوب بزند ، علاوه دستور داد در مسير آورده شدن مصالح ساختمانى جهت حيوانات باربر ، آب و علوفه بگذارند ،
و به معماران و استادكاران دستور داد با كارگران و زيردستان در كمال محبت رفتار كنند و به زيردستان خود در برنامه كار تحكم نكنند و سعى كنند كارگران را در كميت كار آزاد بگذارند .
آرى ، براى ساختن خانه خدا ، بايد تمام جهات حقوق خدائى و مردمى را رعايت كرد به همين خاطر است كه اين مسجد يكى از پر بركت ترين مساجد روى زمين است ، و ساعتى در شبانه روز نيست مگر اينكه خداوند مهربان ، در آن مسجد بوسيله مردم و اولياء خدا بوسيله نماز و قرآن و دعا و تعليم و تعلم عبادت نشود .
در هر صورت مسجد شروع شد ، گوهرشاد خانم هر چند روز يكبار جهت سركشى به ساختمان به محوطه كار مى آمد و دستورات لازم را به معماران و استادكاران مى داد .
روزى براى سركشى ساختمان آمد ، باد مختصرى وزيدن گرفت ، گوشه چادر
خانم بوسيله باد كنار رفت . يكى از عمله ها چهره او را ديد ، دلباخته آن زن شد .
جرأت اظهار نظر براى او نبود ، زيرا بيم آن داشت كه او را اعدام كنند ، عمله و اظهار عشق به ملكه مملكت ! !
دو سه روزى نگذشت كه عمله بيچاره مريض شد ، پرستارش تنها مادر دردمندش بود .
طبيب از علاج او عاجز شد ، مادر مهربان كنار بستر تنها فرزندش گريه مى كرد ، فرزند چاره اى نديد جز اينكه دردش را به مادر اظهار كند . مادر ساده دل و ساده لوح ، براى رفع اين مشكل به گوهر شاد مراجعه كرد ، و درد فرزندش را با او در ميان گذاشت و علاج را از آن زن بزرگوار خواست و به او گفلت اگر اقدام نكنى تنها پسرم از دستم مى رود ، و در قيامت دامن ترا جهت خونخواهى فرزندم خواهم گرفت .
گوهر شاد خانم ، از اين داستان بسيار ناراحت شد و به آن مادر دل سوخته گفت ، چرا اين مشكل را زودتر با من در ميان نگذاشتى تا بنده اى از بندگان خدا را از گرفتارى نجات دهيم ، آنگاه گفت اى مادر به خانه برو و سلام مرا به فرزندت برسان و بگو من حاضرم با تو ازدواج كنم ، ولى شرطى را بايد من رعايت كنم و شرطى را تو بايد رعايت كنى ، اما شرطى كه من بايد رعايت كنم جدائى از شاهرخ ميرزاست ، اما شرطى كه تو بايد رعايت كنى پرداختن مهريه به من است قبل از اينكه در خط اين ازدواج قرار بگيرى ، و آن مهريه اين است كه چهل شبانه روز در محراب زير گنبد مسجد نماز بخوانى و ثوابش را ، بعنوان مهريه من قرار دهى .
مادر ، به خانه برگشت و تمام مسائل را با پسر خود در ميان گذاشت ، پسر از شدت تعجب خيره شد ، و از اين خبر آن چنان شادمان شد كه به زودى از بستر رنج برخاست و با كمال اشتياق پرداخت اين مهريه را به عهده گرفت ، و پيش
خود گفت چهل روز كه چيزى نيست اگر چند سال به من پيشنهاد مى شد حاضر به اجراى آن بودم .
در هر صورت به محراب عبادت رفت ، چهل شبانه روز نماز خواند ، اما براى رسيدن به وصال گوهرشاد خانم ، ولى بتدريج به توفيق حضرت الهى به راه ديگر افتاد .
پس از چهل شبانه روز ، نماينده گوهرشاد خانم ، به محراب عبادت آمد ، تا از حال او خبردار شود ، چون با او سخن گفت ، ملاحظه كرد اهميتى به مسئله نمى دهد ، گفت من نماينده گوهرشاد هستم ، جهت خبر گرفتن از حال تو و گزارش به خانم آمده ام ، گفت به خانم بگو من نمى تونم براى رسيدن به وصال تو ، دست از محبب واقعى عالم حقيقى جهان بردارم برو به او بگو :
اگر لذت ترك لذت بدانى دگر لذت نفس لذت نخوانى
نتیجه:
راهنمائى آن زن بزرگوار را ببينيد ، كه براى علاج هواى نفس چه نسخه اى مى دهد ، و اثر نماز را ببينيد كه با اينكه در اول كار از معنى دور است ولى در عاقبت كار چه نتيجه خوشى مى دهد .
[ندعوك للتسجيل في المنتدى أو التعريف بنفسك لمعاينة هذا الرابط]
جوان عاشق و گوهرشاد
كنار مرقد مطهر حضرت ثامن الائمه ، نيازمند به مسجدى آبرومند ، جهت عبادت زائران و طاعت مطيعان ، و تدريس مدرسان بود .
قرعه اين فال الهى به نمام خانمى ديندار و آگاهى دلسوز ، موسوم به گوهرشاد خانم همسر شاهرخ ميرزا افتاد .
او تمام خانه ها و زمين هاى اطراف را جهت ساختن مسجد خريد ، تنها يك پيرزن حاضر نشد محل مسكونى خود را بفروشد در حاليكه منزل او وسط مسجد مى افتاد ، گوهرشاد خانم از خريد آن منصرف شد ، زيرا نمى خواست در ساخته شدن مسجد به احدى كمترين ظلمى شود .
پس از ساخته شدن مسجد ، آن پيرزن هم خانه خود را بعنوان محل عبادت وقف كرد و ساليان دراز در وسط مسجد گوهرشاد به نام مسجد پيرزن تجلى داست .
از طرفى دستور داد ، در آوردن مصالح ساختمانى ، كسى حق ندارد حيوان باركشى را تند براند ، يا با تازيانه و چوب بزند ، علاوه دستور داد در مسير آورده شدن مصالح ساختمانى جهت حيوانات باربر ، آب و علوفه بگذارند ،
و به معماران و استادكاران دستور داد با كارگران و زيردستان در كمال محبت رفتار كنند و به زيردستان خود در برنامه كار تحكم نكنند و سعى كنند كارگران را در كميت كار آزاد بگذارند .
آرى ، براى ساختن خانه خدا ، بايد تمام جهات حقوق خدائى و مردمى را رعايت كرد به همين خاطر است كه اين مسجد يكى از پر بركت ترين مساجد روى زمين است ، و ساعتى در شبانه روز نيست مگر اينكه خداوند مهربان ، در آن مسجد بوسيله مردم و اولياء خدا بوسيله نماز و قرآن و دعا و تعليم و تعلم عبادت نشود .
در هر صورت مسجد شروع شد ، گوهرشاد خانم هر چند روز يكبار جهت سركشى به ساختمان به محوطه كار مى آمد و دستورات لازم را به معماران و استادكاران مى داد .
روزى براى سركشى ساختمان آمد ، باد مختصرى وزيدن گرفت ، گوشه چادر
خانم بوسيله باد كنار رفت . يكى از عمله ها چهره او را ديد ، دلباخته آن زن شد .
جرأت اظهار نظر براى او نبود ، زيرا بيم آن داشت كه او را اعدام كنند ، عمله و اظهار عشق به ملكه مملكت ! !
دو سه روزى نگذشت كه عمله بيچاره مريض شد ، پرستارش تنها مادر دردمندش بود .
طبيب از علاج او عاجز شد ، مادر مهربان كنار بستر تنها فرزندش گريه مى كرد ، فرزند چاره اى نديد جز اينكه دردش را به مادر اظهار كند . مادر ساده دل و ساده لوح ، براى رفع اين مشكل به گوهر شاد مراجعه كرد ، و درد فرزندش را با او در ميان گذاشت و علاج را از آن زن بزرگوار خواست و به او گفلت اگر اقدام نكنى تنها پسرم از دستم مى رود ، و در قيامت دامن ترا جهت خونخواهى فرزندم خواهم گرفت .
گوهر شاد خانم ، از اين داستان بسيار ناراحت شد و به آن مادر دل سوخته گفت ، چرا اين مشكل را زودتر با من در ميان نگذاشتى تا بنده اى از بندگان خدا را از گرفتارى نجات دهيم ، آنگاه گفت اى مادر به خانه برو و سلام مرا به فرزندت برسان و بگو من حاضرم با تو ازدواج كنم ، ولى شرطى را بايد من رعايت كنم و شرطى را تو بايد رعايت كنى ، اما شرطى كه من بايد رعايت كنم جدائى از شاهرخ ميرزاست ، اما شرطى كه تو بايد رعايت كنى پرداختن مهريه به من است قبل از اينكه در خط اين ازدواج قرار بگيرى ، و آن مهريه اين است كه چهل شبانه روز در محراب زير گنبد مسجد نماز بخوانى و ثوابش را ، بعنوان مهريه من قرار دهى .
مادر ، به خانه برگشت و تمام مسائل را با پسر خود در ميان گذاشت ، پسر از شدت تعجب خيره شد ، و از اين خبر آن چنان شادمان شد كه به زودى از بستر رنج برخاست و با كمال اشتياق پرداخت اين مهريه را به عهده گرفت ، و پيش
خود گفت چهل روز كه چيزى نيست اگر چند سال به من پيشنهاد مى شد حاضر به اجراى آن بودم .
در هر صورت به محراب عبادت رفت ، چهل شبانه روز نماز خواند ، اما براى رسيدن به وصال گوهرشاد خانم ، ولى بتدريج به توفيق حضرت الهى به راه ديگر افتاد .
پس از چهل شبانه روز ، نماينده گوهرشاد خانم ، به محراب عبادت آمد ، تا از حال او خبردار شود ، چون با او سخن گفت ، ملاحظه كرد اهميتى به مسئله نمى دهد ، گفت من نماينده گوهرشاد هستم ، جهت خبر گرفتن از حال تو و گزارش به خانم آمده ام ، گفت به خانم بگو من نمى تونم براى رسيدن به وصال تو ، دست از محبب واقعى عالم حقيقى جهان بردارم برو به او بگو :
اگر لذت ترك لذت بدانى دگر لذت نفس لذت نخوانى
نتیجه:
راهنمائى آن زن بزرگوار را ببينيد ، كه براى علاج هواى نفس چه نسخه اى مى دهد ، و اثر نماز را ببينيد كه با اينكه در اول كار از معنى دور است ولى در عاقبت كار چه نتيجه خوشى مى دهد .
[ندعوك للتسجيل في المنتدى أو التعريف بنفسك لمعاينة هذا الرابط]
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد