دستگاه گوارش بدن
صفحه 1 از 1
دستگاه گوارش بدن
فكر كن در عجايب معده، و آلاتى كه از براى اكل و هضم و طبخ غذا خلقكرده، و ملاحظه كن، بر سر حلقوم طبقاتى قرار داده كه در وقت فرو بردن طعام گشودهمىشود و بعد از بلع سر به هم آورده و فشرده مىگردد، تا غذا از دهليز مرى به معدهوارد شود.و معده را چون ديگى آفريده، و در آن حرارتى خلق فرمود كه به سبب آنغذا پخته شود، و به آن حرارت و حرارتى كه از جگر و سپرز و صلب و پيه محيط بهمعده از اطراف، به معده مىرسد، غذا در معده پخته مىشود، و شبيه مىگردد به آبكشك غليظ، و آن را «كيلوس» مىگويند.و چون بايد صافى و خالص آن به جگر بالارود، و در آنجا بعد از طبخ ديگر تقسيم به اعضا شود، خداوند حكيم رؤف در سمتمعده رگهائى آفريد، كه آنها را «ماساريقا» گويند، و لطيف كيلوس از دهان ماساريقاداخل آنها مىشود، و ماساريقا متصل استبه رگى ديگر كه آن را باب الكبد گويند، كهيك طرف آن به جگر نفوذ كرده است، و از سر آن رگهاى بسيار مانند مو منشعب گشته،و در اجزاى جگر منتشر است، و آنها را «عروق ليفيه» خوانند.
پس، خالص كيلوس به ماساريقا و از آنجا به باب الكبد و از آن به عروق ليفيهمىريزد و از آنجا جگر آن را مىمكد و به خود جذب مىكند و آن را طبخ ديگرمىدهد، و از اين طبخ چهار چيز از كيلوس حاصل مىشود:
يكى مانند كف، و آن صفراست.و ديگرى زردى، و آن سوداست، و سوم چونسفيده تخم و آن بلغم است.و چهارم صاف و خالص اينها و آن خونى است آبناكمنتشر در عروق ليفيه.
و از آنجا كه اگر صفرا و سودا و بلغم و آبناكى مخلوط به خون باشد، مزاج بدن فاسدمىشود، خالق حكيم دو كليه و زهره و سپرز آفريد و هر يك را گردنى داد كه گردن خودرا به سوى جگر دراز كردهاند، و گردن كليتين متصل استبه رگى كه از «حدبه» جگرسر بر آورده است، و كليتين به وسيله آن گردن، آن رطوبت و آبناكى را كه به خونممزوج استبه جانب خود مىكشند، و اندك خونى كه بايد غذاى كليتين شود نيز با آنرطوبت جذب مىكند، و چون آن رطوبتبه كليتين رسيد خون و چربى كه با آن هستكليتين به جهت غذاى خود ضبط، و باقى آن را كه آب صاف استبه مثانه دفع مىكندو از آنجا به مخرج بول مىريزد و بيرون مىآيد.
و گردن زهره و سپرز در جگر داخل است و زهره صفرا را به خود جذب مىكند ومىريزد به «امعاء» ، و چون صفرا «حدتى» دارد امعا را مىگزد و آن را مىفشرد و بهحركت مىآورد تا «دردى» كيلوس را كه در معده مانده بود از مخرج غايط دفع كند وآن صفرا نيز با آن دردى دفع مىشود، و زردى غايط به اين سبب است.
و «سپرز» از گردن خود سودا را به سوى خود مىكشد و در سپرز ترشى و قبضى ازبراى آن حاصل مىشود و سپرز هر روز قدرى از آن را به دهان معده مىفرستد تا معدهرا از گرسنگى آگاه سازد و خواهش غذا را به حركت آورد و بعد از آن با دردىكيلوس از مخرج غايط دفع مىشود.
و اما خون صاف، پس از رگى عظيم كه از حدوبه كبد روئيده شده و از براى آنشعب بسيار است و هر شعبه نيز شعبى ديگر دارد به اعضا بالا مىرود و به آن قسمتىمقرر تقسيم مىگردد و از آن گوشت و استخوان و ساير اعضاء متكون مىشود.
و اما بلغم در جگر نضج مىيابد و خون مىگردد.و بلغم همچنان كه در جگرحاصل مىشود در معده از طبخ اول نيز متكون مىگردد و همراه كيلوس به جگرمىرود، و مىشود كه بعضى از آن در امعاء باقى بماند و حدت صفرا آن را پاك كرده باغايط بيرون مىآورد.و بعضى از آن باقى با آب دهان دفع مىشود.و گاهى از سر فرودمىآيد و به سرفه و مثل آن مندفع مىگردد.
معراج السعادة
پس، خالص كيلوس به ماساريقا و از آنجا به باب الكبد و از آن به عروق ليفيهمىريزد و از آنجا جگر آن را مىمكد و به خود جذب مىكند و آن را طبخ ديگرمىدهد، و از اين طبخ چهار چيز از كيلوس حاصل مىشود:
يكى مانند كف، و آن صفراست.و ديگرى زردى، و آن سوداست، و سوم چونسفيده تخم و آن بلغم است.و چهارم صاف و خالص اينها و آن خونى است آبناكمنتشر در عروق ليفيه.
و از آنجا كه اگر صفرا و سودا و بلغم و آبناكى مخلوط به خون باشد، مزاج بدن فاسدمىشود، خالق حكيم دو كليه و زهره و سپرز آفريد و هر يك را گردنى داد كه گردن خودرا به سوى جگر دراز كردهاند، و گردن كليتين متصل استبه رگى كه از «حدبه» جگرسر بر آورده است، و كليتين به وسيله آن گردن، آن رطوبت و آبناكى را كه به خونممزوج استبه جانب خود مىكشند، و اندك خونى كه بايد غذاى كليتين شود نيز با آنرطوبت جذب مىكند، و چون آن رطوبتبه كليتين رسيد خون و چربى كه با آن هستكليتين به جهت غذاى خود ضبط، و باقى آن را كه آب صاف استبه مثانه دفع مىكندو از آنجا به مخرج بول مىريزد و بيرون مىآيد.
و گردن زهره و سپرز در جگر داخل است و زهره صفرا را به خود جذب مىكند ومىريزد به «امعاء» ، و چون صفرا «حدتى» دارد امعا را مىگزد و آن را مىفشرد و بهحركت مىآورد تا «دردى» كيلوس را كه در معده مانده بود از مخرج غايط دفع كند وآن صفرا نيز با آن دردى دفع مىشود، و زردى غايط به اين سبب است.
و «سپرز» از گردن خود سودا را به سوى خود مىكشد و در سپرز ترشى و قبضى ازبراى آن حاصل مىشود و سپرز هر روز قدرى از آن را به دهان معده مىفرستد تا معدهرا از گرسنگى آگاه سازد و خواهش غذا را به حركت آورد و بعد از آن با دردىكيلوس از مخرج غايط دفع مىشود.
و اما خون صاف، پس از رگى عظيم كه از حدوبه كبد روئيده شده و از براى آنشعب بسيار است و هر شعبه نيز شعبى ديگر دارد به اعضا بالا مىرود و به آن قسمتىمقرر تقسيم مىگردد و از آن گوشت و استخوان و ساير اعضاء متكون مىشود.
و اما بلغم در جگر نضج مىيابد و خون مىگردد.و بلغم همچنان كه در جگرحاصل مىشود در معده از طبخ اول نيز متكون مىگردد و همراه كيلوس به جگرمىرود، و مىشود كه بعضى از آن در امعاء باقى بماند و حدت صفرا آن را پاك كرده باغايط بيرون مىآورد.و بعضى از آن باقى با آب دهان دفع مىشود.و گاهى از سر فرودمىآيد و به سرفه و مثل آن مندفع مىگردد.
معراج السعادة
snazzy- Admin
- تعداد پستها : 13
تاريخ التسجيل : 2010-02-26
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد